کد مطلب:315231 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:192

عمویم عباس را دعوت می کنم
2- سند: مداحی حاج محمود كریمی در نیمه ی شعبان سال 1380 ش.

روزی حضرت ابوالفضل علیه السلام در پشت نخلی پنهان شدند تا حضرت علی اكبر علیه السلام را از نظر شجاعت امتحان نمایند. حضرت صدایشان را تغییر دادند تا علی اكبر علیه السلام او را نشناسد و خطاب كردند: می خواهم با تو جنگ كنم، آیا حاضری؟

آقا علی اكبر علیه السلام فرمودند: بلی با شما جنگ می كنم.

حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام خطاب كرده و فرمودند: بدان كه ما 2 نفر هستیم، آیا با ما جنگ می كنی؟

آقا علی اكبر علیه السلام فرمودند: بلی.

حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام تعداد نفرات را افزایش دادند، تا فرمودند، ما یك لشكر هستیم، آیا باز حاضری با ما بجنگی؟

آقا علی اكبر علیه السلام فرمودند: بلی، ولی با این شرط كه من هم عمویم عباس را دعوت كنم.

كودكان نسبت به عمو بسیار حساس هستند، او را در عالم خود پهلوان می دانند. هر اتفاقی كه بیفتد معمولا به عمو می گویند، در شام كه سر مبارك حضرت ابوالفضل علیه السلام روی نیزه بود، كودكان هرگاه كه به نیزه نگاه می كردند حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام چشمان خویش را می بست.

حضرت رقیه علیهاالسلام به عمه گرامیشان حضرت زینب علیهاالسلام فرمودند: چرا هر وقت ما به عمو نگاه می كنیم، چشمانشان را می بندند؟ مگر با ما قهر هستند؟

حضرت زینب علیهاالسلام می فرمایند: عزیزم! ایشان چون نتوانستند برای شما آب بیاورند، احساس شرمندگی می كنند.



[ صفحه 464]